جدول جو
جدول جو

معنی انده زده - جستجوی لغت در جدول جو

انده زده
(اَ دُهْ زَ دَ / دِ)
غم زده. غمدیده:
بجز آن زلیخای انده زده
بدان غم زده جان ماتمکده.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بر آن پیر یعقوب انده زده
دلم آتش است و تن آتشکده.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندوه زدا
تصویر اندوه زدا
آنکه یا آنچه غم و اندوه را زایل سازد، غم زدا
فرهنگ فارسی عمید
(اُ نَ /نِ زَ دَ / دِ)
مرک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ ما کَ دَ)
خندیدن:
خندۀ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبرد آب صدف گوهرش.
نظامی.
سر که شود کاسته چون موی تو
خنده زند چون نگرد روی تو.
نظامی.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.
سعدی.
کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن
ببر گرفتن مهر گلابدان ماند.
سعدی.
کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است
چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما.
امیر شاهی (از آنندراج).
، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) :
چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ دَ / دِ)
اندوه زدای. آنکه غم شخص را زایل کند. غمزدا. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دَ دَ / دِ)
انده زدای. اندوه زدا. آنکه اندوه را می زداید و ازبین می برد:
زنگ انده گوهر عمرم بخورد
چون کنم انده زدایی مانده نیست.
خاقانی.
شوم هم در انده گریزم ز انده
کز انده به انده زدایی نبینم.
خاقانی.
داود صوت انده زدای الحان موسیقی سرای
ادریس دم، صنعت نمای، اعجاز پیدا داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نعت مفعولی از رانده شدن. بیرون کرده شده. اخراج شده. تبعیدشده. طردشده. نفی شده. طرید. لعین. مطرود. (منتهی الارب). رجوع به راندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنده زدن
تصویر کنده زدن
سر زانو را بر زمین گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
غرچه آنکه مبتلا به ابنه باشد ماء بون، رسوا بدنام متهم به رسوایی، کسی که از وی نفرت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
زاده بنده فرزند این جانب. توضیح این کلمه را کوچکتر در مقابل بزرگتر استعمال کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده زدن
تصویر خنده زدن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنده زدن
تصویر لنده زدن
لندیدن غرغرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابنه زده
تصویر ابنه زده
((~ زَ دِ))
مأبون، رسوا، بدنام، کسی که از وی نفرت دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
طرد شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
طرد بعيدًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
conduit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
운전된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
چلایا گیا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
চালিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
ขับเคลื่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
aendeshwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
sürülen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
dikendarai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
運転された
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
מנותב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
चालक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
bestuurd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
guidato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
dirigido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
驾驶的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
kierowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
керований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
gefahren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
управляемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
conducido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی